ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

ارمیا مسافر کوچولو

شب یلدا

جمعه 29 آذر آبجی رضوان مراسم عزاداری امام حسین داشت بچه ها رو گذاشتیم پیش باباهاشون خونه خاله فهیمه . شنبه صبح اکبر منو برد خونه مامان و عصر هم بقیه آمدند و شب یلدا دور هم بودیم و خوش گذشت مخصوصا که خانواده خواهر شوهر آبجی رضوان هم آمده بودن و با اونا بودن بیشتر برامون لذت بخش بود.  مطابق رسم هر ساله آخر سر آبجی رضوان هم یک فال حافظ باز کرد و این غزل اومد سالها دل طلب جام جم از ما میکرد              آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد ...
29 آذر 1392

بارش برف

سه شنبه 19 آذر سال 92 مامان که رفته مشهد شب رفتیم خونه اشان تا شام رو با بابا بخوریم .ارمیا همش سراغ آنا رو میگرفت جاش واقعا خالیه ( خونه بدون مامان اصلا سوت و کوره ) . موقع برگشتن به خونه برف شدیدی می بارید و ماشین لیز میخورد و کولاک بود و به سختی برگشتیم خونه ، و مدارس شیفت صبح تعطیل شد . آبجی رضوان زنگ زد که مدارس تعطیله و خونه است و گفت که برم خونه اشان و منم ارمیا رو آماده کردم و رفتیم . ارمیا با دیدن برف ها و سفیدی زمین کلی ذوق کرده بود . وقتی رسیدیم خونه ارمیا رفت دنبال اسباب بازی ها و شروع کرد به بازی کردن و بعد از کمی هم پارلا و ال آی اومدن و سه تایی حسابی بازی کردن و بهشون خوش گذشت.   ...
19 آذر 1392

پارک آنا

شنبه ٩ آذر سال ٩٢ فهمیه و هانیه کار داشتند که بچه ها رو آوردن خونه ما.حدود ساعت ١١.١٥ علی رفت مدرسه و من بچه ها رو بردم پارک آنا تا حوصله اشان سر نره .البته راه دو سه دقیقه ای تا پارک بیشتر از نیم ساعت کشید با راه رفتن این وروجک ها. خیلی ها هم تو راه از من می پرسیدن سه قلو هستند یا هر سه مال شماست ؟ منم می خندیدم و میگفتم نه بابا........ تو ماه آذر و سرمای هوا دیدن این گلهای زیبا به آدم انرژی میده. سه شنبه 12 آذر سال 92 رفته بودیم دیدن نی نی دختر خاله سیما . از صبح به ارمیا گفته بودیم که عصر میریم دیدن یک نی نی به اسم آیهان . وقتی برگشتیم شب موقع خواب دیدم ارمیا با یک حالت عاطفی به اکبر داره تعریف میکنه که یک ...
15 آذر 1392

خونه خاله فهیمه

جمعه 15 آذر سال 92 امروز عصر مامان رفت مشهد . عصر رفتیم خونه خاله فهیمه که ارمیا و ال آی کلی باهم بازی کردن. اینم موارد دعواشون . چه حریمی واسه خودشون مشخص کردن ...
15 آذر 1392

ارمیا عاشق فیلمهای آقایان بابک نهرین و رنجی پور شده

چند مدت قبل اکبر یک سی دی از فیلم های آقای نهرین و رنجی پور گرفت که بردیم خونه مامان نگاه کردیم که ارمیا از اون موقع صبح که از خواب بلند میشه میگه بریم خونه آنا، آقا رو نگاه کنیم . البته چند تا فیلم دیگه خریدیم و تو کامپیوتر خودمون هم داریم که وقتی کار دارم میذارم و خودم راحت به کارهام میرسم. ولی بیشتر دوست داره بریم خونه مامان تا با مامان دوتایی ببینن.میره طوری بغل مامان میشینه و عمیق نگاه میکنه که نگو . کامل همه جاشو حفظ کرده و آهنگ هاشو هم میخونه و آنقدر خوب و باحال میخونه که هر کی میبیندش میگه براش بخونه. چهارشنبه -٦ آذر سال ٩٢ این توپ رو هم سوم آذر وقتی می رفتیم خونه عمو جان برای مراسم عزاداری امام حسین تو راه براش...
10 آذر 1392

باغ گلستان ( فجر )

چهارشنبه - ٦ آذر سال ٩٢ مامان زنگ زد برم خونشون که منم چون فهیمه میرفت مدرسه و علی و ال آی تنها بودن رفتم دنبالشون و با اونا رفتیم خونه مامان. اینم باغ گلستان که بچه ها کلی اونجا بازی کردن و بعد رفتیم خونه مامان و بعد از ظهر هم هانیه و آبجی رضوان اینا هم اومدن و بعد از شام برگشتیم.   ...
7 آذر 1392
1